یا مهدی

یا مهدی

تا چند در این ویران افسرده و زندانی...در را بگشا جانا بر یوسف کنعانی

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 8564
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



فرهنگ منتظر...

تشرف یافتگان خدمت حضرت مهدی (عج)

 

تشرف سيد بحر العلوم در سامرا:

 

 

«عالم رباني، آخوند ملا زين العابدين سلماسي (رحمة الله عليه) نقل نمود:در حرم عسکريين (عليهما السلام) با جناب سيد بحر العلوم (رحمة الله عليه) نماز خوانديم. 

 وقتي ايشان خواست بعد از تشهد رکعت دوم برخيزد، حالتي برايش پيش آمد که اندکي توقف کرد وبعد برخاست. 

 

 همه ما از اين کار تعجب کرده بوديم وعلت آن توقف را نمي دانستيم وکسي هم جرات نمي کرد سؤال کند، تا آن که به منزل برگشته و سفره غذا را انداختند. 

 يکي از سادات حاضر در مجلس به من اشاره کرد که علت توقف سيد در نماز را سؤال کنم. 

 گفتم: نه تو از ما نزديک تري.

 در اين جا جناب سيد (رحمة الله عليه) متوجه من شده و فرمود: چه مي گوييد؟ من که از همه جسارتم زيادتر بود، گفتم: آقايان مي خواهند سر آن حالت را که در نماز براي شما پيش آمد، بدانند. 

فرمودند: حضرت بقية اللّه (عليه السلام) براي سلام کردن به پدر بزرگوارشان داخل حرم مطهر شدند، لذا از مشاهده جمال نوراني ايشان حالتي که ديديد به من دست داد، تاآن که از آن جا خارج شدند..

***************************

تشرف سيد جعفر قزويني با پدر بزرگوار خود:

  «سيد جليل، آقا سيد جعفر قزويني مي گويد: با پدرم  مرحوم آقاي سيد باقر قزويني به مسجد سهله مي رفتيم.

 وقتي نزديک مسجد رسيديم، به او گفتم: اين حرفهايي که از مردم مي شنوم، يعني هر کس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بيايد حضرت مهدي (عليه السلام) را مي بيند، پايه و اساسي ندارد.

  پدرم غضبناک متوجه من شد و گفت: چرا اساسي نداشته باشد؟ فقط به خاطر آن که تو نديده اي؟ آيا هر چيزي که تو نديده اي اصل ندارد؟ و خيلي مرا سرزنش کرد، به طوري که از گفته خويش پشيمان شدم.

 

  داخل مسجد شديم.

 

  هيچ کس در آن جا نبود.

 

 وقتي پدرم در وسط مسجد، براي خواندن دو رکعت نماز استجاره ايستاد، شخصي از طرف مقام حضرت حجت (عليه السلام) متوجه او شد و از کنارش عبور نمود.

 

  به او سلام کرد و با ايشان مصافحه نمود.

 

در اين جا پدرم به من توجه کرد و پرسيد: اين آقا کيست؟ گفتم: آيا او حضرت مهدي (عليه السلام) است؟ فرمود: پس کيست؟ من به دنبال آن حضرت دويدم، ولي احدي را نه در مسجد ونه در خارج آن نديدم.

*************************

تشرف علامه حلي وکتاب عالم سني:

 «شهيد ثالث، قاضي نور اللّه شوشتري (رحمة الله عليه)، مي فرمايد: بين اهل ايمان معروف است که يکي از علماي اهل سنت، که در بعضي از فنون علمي، استاد علامه حلي (رحمة الله عليه) است کتابي در رد مذهب شيعه اماميه نوشت ودر مجالس ومحافل آن را براي مردم مي خواند و آنان را گمراه مي نمود، و از ترس آن که مبادا کسي از علماي شيعه کتاب او را رد نمايد، آن را به کسي نمي داد که نسخه اي بردارد.

 

علامه حلي هميشه به دنبال راهي بود که کتاب را به دست آورد ورد کند. 

 

 

ناگزير رابطه استاد وشاگردي را وسيله قرار داد واز عالم سني درخواست نمود که کتاب را به اوامانت دهد. 

 

 

آن شخص چون نمي خواست که دست رد به سينه علامه حلي بزند، گفت: سوگند يادکرده ام که اين کتاب را بيشتر از يک شب پيش کسي نگذارم. 

 

مرحوم علامه همان مدت را نيز غنيمت شمرد. 

 

 

کتاب را از او گرفت وبه خانه برد که در آن شب تا جايي که مي تواند از آن نسخه بردارد. 

 

 

 وقتي به نوشتن مشغول شد وشب به نيمه آن رسيد، خواب بر ايشان غلبه نمود. 

 

 

 همان لحظه حضرت صاحب الامر روحي وارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء حاضر شدند وبه او فرمودند: کتاب را به من واگذار و تو بخواب. 

 

 

علامه حلي خوابيد. 

 

 

وقتي از خواب بيدار شد، نسخه کتاب از کرامت ولطف حضرت صاحب الامر (عليه السلام) تمام شده بود

 

 

البته اين قضيه را به صورتهاي ديگري هم بيان کرده اند، از جمله در کتاب قصص العلماء اين طور آمده است که: علامه حلي (رحمة الله عليه) کتاب را توسط يکي از شاگردان خود که نزد آن عالم مخالف درس مي خواند براي يک شب به عنوان عاريه به دست آورد و مشغول نسخه برداري از آن شد. 

 

همين که نصف شب گذشت، علامه بي اختيار به خواب رفت وقلم از دستش افتاد. 

 

 

وقتي صبح شد و وضع را چنين ديد اندوهناک گرديد، ولي وقتي کتاب راملاحظه کرد، ديد تمامش نوشته ونسخه برداري شده است و در آخر آن نسخه اين جمله نوشته شده: کتبه م ح م د بن الحسن العسکري صاحب الزمان (اين نسخه را حجة بن الحسن العسکري صاحب الزمان (عليه السلام) نوشته است..

 

علامه فهميد که آن حضرت تشريف آورده و نسخه را به خط مبارک خود تمام نموده اند.......

 ************************

 تشرف علامه حلي در راه کربلا:

«آقا سيد محمد، صاحب مفاتيح الاصول و مناهل الفقه، از خط علامه حلي، که درحواشي بعضي کتبش آورده، نقل مي کند:

 

علامه حلي در شبي از شبهاي جمعه تنها به زيارت قبر مولاي خود ابي عبد اللّه الحسين (عليه السلام) مي رفت. 

 

 

 ايشان بر حيواني سوار بود و تازيانه اي براي راندن آن به دست داشت. 

 

اتفاقا در اثناي راه شخصي پياده در لباس اعراب به ايشان برخورد کرد و باايشان همراه شد. 

 

 

در بين راه شخص عرب مساله اي را مطرح کرد. 

 

 

علامه حلي (رحمة الله عليه) فهميد که اين عرب، مردي است عالم و با اطلاع بلکه کم مانند وبي نظير، لذا بعضي از مشکلات خود را از ايشان سؤال کرد تا ببيند چه جوابي براي آنها دارد با کمال تعجب ديد ايشان حلال مشکلات و معضلات و کليد معماها است. 

باز مسائلي را که بر خود مشکل ديده بود، سؤال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد که اين شخص علامه دهر است، زيرا تا به حال کسي را مثل خود نديده بود ولي خودش هم در آن مسائل متحير بود.

 

تا آن که در اثناء سؤالها، مساله اي مطرح شد که آن شخص در آن مساله به خلاف نظر علامه حلي فتوا داد. 

 

ايشان قبول نکرد وگفت: اين فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و دليل و روايتي را که مستند آن شود، نداريم. 

 

 

آن جناب فرمود: دليل اين حکم که من گفتم، حديثي است که شيخ طوسي در کتاب تهذيب خود نوشته است. 

 

علامه گفت: چنين حديثي در تهذيب نيست و به ياد ندارم که ديده باشم که شيخ طوسي يا غير او نقل کرده باشند. 

آن مرد فرمود: آن نسخه از کتاب تهذيب را که تو داري از ابتدايش فلان مقدار ورق بشمار در فلان صفحه وفلان سطر حديث را پيدا مي کني. 

علامه با خود گفت: شايد اين شخص که در رکاب من مي آيد، مولاي عزيزم حضرت بقية اللّه روحي فداه باشد، لذا براي اين که واقعيت امر برايش معلوم شود در حالي که تازيانه از دستش افتاد، پرسيد: آيا ملاقات با حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) امکان دارد يا نه؟

آن شخص چون اين سؤال را شنيد، خم شد وتازيانه را برداشت وبا دست با کفايت خود در دست علامه گذاشت و در جواب فرمود: چطور نمي توان ديد وحال آن که الان دست او در دست تو مي باشد؟ همين که علامه اين کلام را شنيد، بي اختيار خود را از بالاي حيواني که بر آن سوار بودبر پاهاي آن امام مهربان، انداخت تا پاي مبارکشان را ببوسد و از کثرت شوق بيهوش شد. 

 

وقتي که بهوش آمد کسي را نديد وافسرده و ملول گشت. 

بعد از آن که به خانه خود رجوع نمود، کتاب تهذيب خود را ملاحظه کرد و حديث را در همان جايي که آن بزرگوار فرموده بود، مشاهده کرد در حاشيه کتاب تهذيب خود نوشت: اين حديثي است که مولاي من صاحب الامر (عليه السلام) مرا به آن خبر دادند و حضرتش به من فرمودند: در فلان ورق وفلان صفحه و فلان سطر مي باشد. 

 

آقا سيد محمد، صاحب مفاتيح الاصول فرمود: من همان کتاب را ديدم ودر حاشيه آن کتاب به خط علامه، مضمون اين جريان را مشاهده کردم...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: سودانی تاريخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to yamahdi313.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com